محل تبلیغات شما
من بی تو یک اتفاق ساده بودم که میان آن همه دل مشغولی های خدا بی حواس بسیار ناگهان افتادم.

دست خدا بالای شهر بود و پرتگاه بسیار بلند با ترس و دلهره و با شتاب افتادم از هیاهو و ترس اینطرف و آن طرف میرفتم و

شهر را با خود بردم.

و اما تو

 با تمام جانت شهر کوچک خودت را با تیرک برقی نگاه می داشتی

اما من همانجا میان آن شتاب میخواستم تو و شهرت را در آغوش بگیرم تا شاید آرام شوم و خودت پناه نیاوردی و من شهرت یعنی کودکانت را در آغوش گرفتم

.من  مهربانی را آموخته بودم

به من آموخته بودند روی برگ چگونه برقصم

گونه گلبرگ را چگونه ببوسم

چهرهٔ دخترک خسته دل را چگونه بشویم

‌.اما به من نیاموخته بودند اگر ناگهان افتادم چگونه شهر را در آغوش بگیرم

(متن نوشته شده از خودم در وصف ویدیویی از هم وطن شیرازی که به تیر چراغ برق برای نجات خود از سیل متصل شده بود)

و باران با ایرانم چه کرد

پرواز آسمان به مقصد یاسوج

شهروند؟ حقوق شهروندی؟

آغوش ,شهر ,افتادم ,بگیرم ,آموخته ,تو ,را در ,در آغوش ,میان آن ,را با ,ناگهان افتادم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانــــشـــــکده مــهــنــدسی نـــــفـــــــت و گــــــاز گـچـــسـاران گروه جهادی شهید علی برقی bracinpilcent David's receptions جیت کان دو تهران writrasearne trodcacoplue سایت دانستنی ها و رفع نیازها پایان sethebudi